سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگرى در غربت چون در وطن ماندن است و درویشى در وطن ، در غربت به سر بردن . [نهج البلاغه]

با خدا باش پادشاهی کن

سلام
بخوان و حال کن
19 ساله بودم و 7 واحد داشتم تا دیپلم بگیرم که قانون معافیت دو برادری به ماهم رسید .
گفتند ترک تحصیل کن و هر روز صبح از کرج تا پل چوبی تهران برو و امیدوار باش معاف می شی.
ما هم رفتیم و فعلا قید دیپلم و زدیم ولی بعد از سه هفته در بدری  مدارک بردیم تا بالاخره به اتاق 309 اون زمان که جواب می داد رسیدیم ولی با کمال خوشوقتی گفتند که این قانون به شما نمی خوره.
چون در حال تحصیل نیستی دفترچه خدمت بگیر تا 3 ماه اضافه نره تو پاچت.
آقا گرفتیم و افتادیم صفر پنج کرمان و الی .. آخر
از خدمت اومدیم در به در دنبال چی .. کار.
با کلی بیکاری شرکتی پیدا کردیم که توش خدماتی می خواستنداول روم نشد ولی چون خیلی بیکاری کشیدم قبول کردم و فردا رفتم و دیدم
یک دست لباس ناز نارنجی شبیه شهرداری دادن و برای شروع کار یک مایع و فرچه دادن برو دستشویی خانمها را تمیز کن.
خدایا کمکم کن و یاور باش رفتیم و در از تو بستیم و تمیز کردیم و از فردا تو محوطه شرکت با یک جارو حیاط رو تمیز می کردیم و چون تازه وارد و اگر خدا بخواد خوشتیپ بودیم هر دختر یا خانمی رد می شد بر بر ما رو نگاه میکرد و خسته نباشید می گفت ماهم
از خجالت آب می رفتیم تااینکه 7 واحد و خوندیم و دیپلم گرفتیم.
با خوشحالی گفتیم آقا یون مدیر و مسئول ما دیپلم برق داریم ما رو ببرید تو قسمت تا کار کنیم اما شما که می دونید چی گفتند..
چند سال گذشت و حقوق 45 هزار تومانی زیاد شد و ما رو فرستادند در سخت ترین جای تو لید که شش ماه کار نکرده واریکوسل بیماری مردانه گرفتیم و عمل کردیم و دوباره شوتمون کردن خدمات.
با تلاش و امید به خدا کار کردیم تا بعد از 5 سال با صحبت با مدیر کارخانه که برایش چایی می بردم با رفتن ما به قسمت برق که رشته خودم بود مخالفت شد و با بی میلی در کارم به کنترل کیفیت رفتم
و با گروه یک قرار دادی شدم  و بعد دیدم که دوستی اومد سر کار با سن و سالی حدود 20 سال که معاف شده بود و با گروه 4 .
خدایا این آقا پسر کی بود که تا نیامد گروه چهار گرفت و ما هنوز بعد از این همه بدبختی گروهمون یک مونده شکرت خدایا.
ما در تمام این سالها هر چی کارکردیم کمک کردیم به پدر و مادرمون با برادر بزرگترم که تازه ازدواج کرده و سقف چوبی رو عوض کردیم و یخچال خریدیم و کولر و غیره..
و حالا با 29 سال سن با حیاطی که بابامون به ما داد تا بسازیم و ازدواج کنیم و با یک میلیون و دویست هزار تومان پس انداز و بعد از 8 سال کار با گروه یک و حقوق 180 هزار تومان غقط تونستیم ستون بخریم و پل آهنی.
حالا آهن سقف و سیمان و گچ و آجر و ما سه و قیر و گونی و کارگر و بنا و باج به شهرداری و غیره مونده و بی پولی ما هم با این وضع در آمد
قوز بالا قوز روی هم و ما موندیم حرف خیلیها که چرا تو که نماز می خونی و بچه با ایمانی هستی اهل هیچ خلاف و گشت و گذاری هم نیستی و سیگار هم نمی کشی سنت پیغمبر رو انجام بده و ازدواج کن.
با کدوم پول خدا می رسونه تو برو جلو .. بابا چطوری
شما بگید چطوری ؟
تا بعد خداحافظ 


علی اکبر ::: پنج شنبه 86/12/16::: ساعت 10:41 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 10


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :7148
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
علی اکبر
امیدوارم بتوانم با کمک شما خدا را بشناسم
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<